18. اخرش چی میشه؟!
عزیزم براستی ک انسان خارق العاده است...
ماشین پر بود از مایی ک علیرغم میلمون ب خاطر دل امیر ب کافه میرفتیم... غیر از منو علی بقیه پیاده شدن ک مرغ بخرن... علی منتظر فرصت بود ک باهام حرف بزنه، شرو کرد ب حرف زدن و ادامه دادن بحثی ک ب خاطر پول متقاعدش کردن بره تجربی درحالیک ریاضی رو دوس داشت... ازم راهنمایی خواست، بیس دیقه تمام چیزی رو ک زندگی یادم داده بودو صادقانه براش گفتم... تمام چیزی ک رو فک میکردم درسته... اونا اومدن، ما ساکت شدیم... تمام راهو تو ماشین بیصدا گریه کردم، ب یاد همه شرایطی ک چیزایی ک ب علی گفتمو یادم داد... ب یاد تمام حرفایی ک تا اون لحظه بهم زده شد... ب یاد اون شبی ک تو پارک تنها و بیصدا گریه کرده بودم... و بارها وسط گریه ب این نتیجه رسیدم ک انسان خارق العاده س! وگرن چجوری این همه درد، این همه رنج و این همه تنهایی درونش جا میشد؟!
قراره سر من چی بیاد؟!
(هنوزم دارم گریه میکنم)
پ ن: ادرس وبلاگو از رو بیو اینستام برداشتم! درسته خیلی کامنت نداشتم ولی از بازدیدادم راضی بودم! تااینک حس کردم اونایی ک دلم نمیخاد وبلاگو میخونن و دارم برا اونایی ک دوس دارم نطرشونم بدونم، ملاحظه نویسی میکنم و من از این ب شدت بدم میاد، هرچند امار بازدیدام از اون موقه صفر یا یک شده اینجوری راضی ترم.