30.هی
دیشب شارژ نتم خیلی زودتراز انتطار تموم شد، گفتم ایندفه شارژش نکنم امشبو برم پیش خانواده... هیچی دیگ حوصلمو نداشتن برگشتم دراغوش گوشی و اتاقم...
من نمیدونم چرا همش میگن وقتی ارامش ندارین کارای فیزیکی انجام بدین مث کارای خونه، باعث میشه کمتر فکر کنین من امروز انقد فکر کردم ک وسط جارو کشیدن چشامو بستم و ب مغزم التماس کردم ک خفه شه... دیگ خیلی سنگین شده
فهمیدم تنها کاری ک شاید بتونم توش موفق باشم، نویسندگیه! چون عموما نویسنده ها ادمای لش و بی حوصله و افسرده و مغز سگی مث من داشتن بقیه چیزاشونم ب شخصیت من میخوره، مث هدایت، مث بوکوفسکی
بعد سعی کردم ی داستان کوتاه بنویسم ببینم استعداد دارم
هیچی بیخیالش شدم
عاره عاغا من کافر مرده شور تمامی مسلمونی شمارو ی جا ببرن... باشه؟
والا ما ک خیلی وخته از هرچی ک مربوط ب خدا میشه استعفا دادیم ولمون کنین
پ ن:میدونم چرت و پرت نویس شدم جدیدن ولی چیکار کنم ذهنم بهتر از این متن ازش در نمیاد!