درصدامو پرسید گفتم، گفت ریاضیت خیلی خوبه... گفتم اره تو اختصاصیا فقط ریاضیم خوبه... گف نیمکره راستت فعاله، زبان نیمکره چپه...
گفتم درسته زبان دوس دارم و زود میتونم وارد بازار کار شم ولی همش ب خاطر زبان نیس، گفتم هنر دوس دارم و بیشتر از اینک دوس داشته باشم بهش احتیاج دارم...
گفت کنکور هنر... گفتم نمیشه اختصاصیا هنرو بلد نیسم، هنر رتبه زیر صد میخاد
گفت عکاسی غیر مهم و غیر ضروریه بذارش کنار، مخالفت کردم
گفت تو فقط ب هنر پناه اوردی از فشار کنکور
گفت بچه های باهوش باید تخصصی بخونن! (من ب این جمله و جملات مشابه الرژی دارم)زبانو همه میتونن بخونن ولی رشته های تجربی رو نه!
گفت ب بافت و ارزش فک کن، گفت بافت خانواده س، پرسید خونوادت موافقن؟! گفتم نه زیاد
از مقایسع شدن گف، مقایسه شدن با بچه های همکلاسی دبیرستان، گف چن تا قبولی داشتین؟! گفتم هیجده تا
گفتم عکاسی و هنر فقط پناه نیست فکر میکنم بتونم چیز خوبی از اب دربیام گفت طبیعیه جایگاه هوش ریاضی درمغز کنار هنره ولی مگ نمیشه عکاسی رو بعدا ادامه داد؟!
حرفی نزدم ی مرسی بلند گفتم و اینک باید بیشتر فکر کنم
ادم باهوشی بود، شایدم با تجربه...حرفش این بود ک شاید الان از انتخابت راضی باشی اما بعدا پشیمون میشی، زبان تهش رو ک بری تدریسه راست میگفت ته زبان تدریس بود اما ی جایی کاپیتان تیم ملی فوتسال زنان وقتی توسط همسرش از رفتن ب مسابقه منع شده بود گف فوتبال برا من ی روزی تموم میشه اما زن بودن تا وقتی زندم باهامه... من نمیتونسم براش توضیح بدم چرا زبان! نمیتونسم توضیح بدم چ برنامه ای برا ایندم دارم ولی از وقتی از اونجا اومدم ی چیزی تو سرم مث صدای زنگ تو مغزم میزنه ک نکنه من دارم همه راه هارو اشتباه میرم؟!
انقد ک من دارم خودمو عقب میکشم، جلو میبرم، میزنم ب درو دیوار قشنگ ملومه همه رو خسه کردم!
پ ن: از زندگی میخام یخورده ارومم بذاره!