برای داروگ...

نام وبلاگ برگرفته از وبلاگ قبلی من میباشد
اما کاربردش کاملن متفاوت است :
اینبار ب عنوان نام فرزندم...
فرزندی ک هنوز زاده نشده و شاید هرگز زاده نشود...
اولن برای اینکه بداند جنسیت او هرگز برایم مهم نخاهد بود
دوم اینکه حتی اگر ب اندازه ی یک قورباغه ی درختی زشت باشد دوستش خواهم داشت
و سوم پیام اور باران خواهد بود...
البته شاید من هرگز بچه دار نشوم یا هرگز ازدواج نکنم دراینصورت شاید این وبلاگ را نشان برادر زاده ام دادم یا نمیدانم هرفرد دیگری ک هنوز زاده نشده ...!

آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

داروگ عزیزم روزهای بسیار سختی را گذراندم...
از اینکه چ روز هایی بود و چگونه گذشت حرفی نمیزنم فقط میخاهم تجربه ای را با تو درمیان بگذارم؛
یک شب درگوشی ساده ای ک ب اجبار خانواده ام انرا با گوشی خودم عوض کردم تا در کنکور کمتر مشغله داشته و بهتر درس بخانم(و من هرگز تو را مجبور ب این کار نخاهم کرد چون ضربه سختی ب من وارد شد...) نوشتم:
دلم میخاد الان ک بخابم دیگ پا نشم. یکشنبه شش تیر ساعت ی رب ب سه...
از ان لحظه ب بعد اتفاقاتی بسیار بدی برایم افتاد ک فکر میکنم خارج از تحمل من بود و شاید چن بار دیگر این خاسته را داشتم ک بعد از خاب بیدار نشوم...
اما دیشب فهمیدم مرگ شش تیر سال نود و پنج چ مرگ بیهوده ای میشد اگر اتفاق می افتاد...
مرگ پس از یک زندگی ک هرگز بارش شهابسنگ را ندیدم بودم ...
دیشب بی نهایت زیبا بود؛ من در پشت بام کاملن تاریک، ساعت سه تا سه و نیم، کف زمین دراز کشیده بودم و ب اهنگ های مورد علاقه ام گوش میدادم، ب اسمان خیره شده و شهابسنگ هارا میشمردم... ان لحظات در دلم تکرار کردم خدایا از اینکه زنده ام خوشحالم...
چیزی ک دیشب اموختم این بود ک ما ب طرز خارق العاده ای احمقیم...
نمیدانم میفهمی یا نه...
خانه هایی ک ساخته ایم و دغدغه هایی ک ب و جود اورده ایم ارزش این را ندارند ک مارا از تماشای عظمت شب محروم کنند...
براستی دیدن بیست شهابسنگ در سی دقیقه زیباترین تجربه ای بود ک در ۲۳ امین روز مرداد اتفاق افتاد و اکنون مرگ نیمه شب شش تیر چقدر مسخره ب نظرم می اید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۳
میم. طرار

داروگ عزیزم از ته قلبم ارزو میکنم شخصیتی پیچیده مانند چیزی ک من درگیرش هستم نداشته باشی…

یا اگر این خصوصیت تو ب مادرت رفت همانند من تنها نباشی…

گاهی انقدر ناخوداگاه تمام وجودم را پشت نقاب پنهان میکنم ک یادم میرود چقد قلبم سنگین است، همان موقع است ک با شنیدن صدای بی نهایت محزون و ارام صادق بغض چن هفته ای من می ترکد و تمام شب را ب گریه میگذرانم...

عزیزم کاش یادم باشد ب تو بگویم زندگی ارزش لحظه ای گریه کردن تورا ندارد و افسوس هرگز کسی در زندگی اینرا ب من نگفت...

باورت نمیشود چقدر دلم اغوش یک غریبه را میخاهد؛ ساعت ها در اغوشش گریه کنم او مرا نوازش کند و بعد برود جوری ک دیگر هرگز نبینمش

کاش قلب من امشب ارام بگیرد

نمیدانی چقدر دلم میخاهد چشمانم را ببندم و همه چیز تمام شود همه چیز 

نمیدانم چقدر خدا حواسش ب من است، حس می کنم او میخاهد ب من بفهماند ک همه چیز دارد خوب پیش میرود... ولی من بسیار ناارامم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۲
میم. طرار

داروگ عزیز نمی دانی چ لذتی دارد ب یکی بفهمانی چقدر متفاوتی و چقدر مرموز و پیچیده!

امروز آقای خ بارها و بارها اینرا ب من گفت و من لذت بردم با اینکه کوچکترین اثر شادی در چهره ام نمایان نشد و خیلی سختگیرانه با او درمورد این جمله اش ک دخترها قابل پیش بینی اند اما تونه مخالفت کردم(البته با قسمت اولش)

او گفت ک شخصیت تو مرموز، غیرقابل پیش بینی و تا حدی شیرین است!

اقای خ ابتدا تمایلی ب تشکیل کلاس با دو دانش اموز نداشت ولی فکر میکنم دلیل این حرفش درپایان کلاس ک حتی اگر دونفر هم باشید کلاس تشکیل خواهد شد من بودم و پر حرفی هایم! فکر میکنم او از من هیجان زده بود! من ب اقای خ گفتم ک ربطی ب جنسیت ندارد و همه ادم باهوش غیرقابل پیش بینی اند و او در پاسخ گف ک تو خیلی ظریف ب من گفتی ک باهوشی و من خندیدم…!

اقای خ گاهی انقدر غرق صحبت با من میشد ک دانش اموز دیگرش ک گویا در پی ان ای دانش اموز رشته مترجمی زبانش هم بوده را فراموش میکرد 

فهیمه دختر خوبی ب نظر میرسید(او ب نظر ازدواج کرده بود اما من همچنان تمایل دارم اورا یک دختر مورد خطاب قرار دهم) و در صحبت کردن ب انگلیسی خیلی بیشتر از من می لنگید

چیزی ک در اقای خ مرا متعجب میکرد تفاوت شخصیتش... وقتی ک فارسی حرف میزد و یک ادم زمخت و نچسب و گاهی بی ادب بود... و زمانی ک انگلیسی صحبت میکرد... و ب صورت یک جنتلمن واقعی در می امد...

داروگ عزیز اقای خ درمورد گذشته سختش صحبت کرد و اینکه چگونه ب اینی ک هس تبدیل شده و من مهم ترین چیز را در موفقیت افراد پیروی از علاقه هایشان میدانم و افسوس ک من هرگز نفهمیدم دقیقن عاشق چ چیزی هستم ..!

یک چیز جالبی ک در تمام مردها وجود دارد _البته من با مردهای زیادی ارتباط نداشته ام_ احتیاج شدیدشان ب تحسین شدن است و وقتی من ب او گفتم ک لهجه شما خیلی قشنگ است بارها شنیدیم ک از خودش تعریف کرد...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۶
میم. طرار