برای داروگ...

نام وبلاگ برگرفته از وبلاگ قبلی من میباشد
اما کاربردش کاملن متفاوت است :
اینبار ب عنوان نام فرزندم...
فرزندی ک هنوز زاده نشده و شاید هرگز زاده نشود...
اولن برای اینکه بداند جنسیت او هرگز برایم مهم نخاهد بود
دوم اینکه حتی اگر ب اندازه ی یک قورباغه ی درختی زشت باشد دوستش خواهم داشت
و سوم پیام اور باران خواهد بود...
البته شاید من هرگز بچه دار نشوم یا هرگز ازدواج نکنم دراینصورت شاید این وبلاگ را نشان برادر زاده ام دادم یا نمیدانم هرفرد دیگری ک هنوز زاده نشده ...!

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

دیشب شارژ نتم خیلی زودتراز انتطار تموم شد، گفتم ایندفه شارژش نکنم امشبو برم پیش خانواده... هیچی دیگ حوصلمو نداشتن برگشتم دراغوش گوشی و اتاقم... 


من نمیدونم چرا همش میگن وقتی ارامش ندارین کارای فیزیکی انجام بدین مث کارای خونه، باعث میشه کمتر فکر کنین من امروز انقد فکر کردم ک وسط جارو کشیدن چشامو بستم و ب مغزم التماس کردم ک خفه شه... دیگ خیلی سنگین شده


فهمیدم تنها کاری ک شاید بتونم توش موفق باشم، نویسندگیه! چون عموما نویسنده ها ادمای لش و بی حوصله و افسرده و مغز سگی مث من داشتن بقیه چیزاشونم ب شخصیت من میخوره، مث هدایت، مث بوکوفسکی

بعد سعی کردم ی داستان کوتاه بنویسم ببینم استعداد دارم 

هیچی بیخیالش شدم


عاره عاغا من کافر مرده شور تمامی مسلمونی شمارو ی جا ببرن... باشه؟

والا ما ک خیلی وخته از هرچی ک مربوط ب خدا میشه استعفا دادیم ولمون کنین


پ ن:میدونم چرت و پرت نویس شدم جدیدن ولی چیکار کنم ذهنم بهتر از این متن ازش در نمیاد!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۸
میم. طرار

هر ادمی تو هر وهله ای از زندگیش احتیاج داره یکی باشه بهش بگه برام مهم نیس چی پیش بیاد من همه جوره باهاتمو اینو تو عملشم ثابت کنه


حالا چون همچین ادمی نیس تصمیم گرفتم برا بقیه اینطوری باشم

باشد ک نسل بعد یادگیرند و مث ما نباشن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۴۵
میم. طرار

فقط منتظرم ببینم تهش چی میشه....


تهش چی میشه؟!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۴
میم. طرار

درس هایی ک این مدت زندگی ب من یاد داد:


1. عمق رابطه من با ادم ها درزندگی با گذشت زمان فرق میکند، ب دو دلیل: ادم ها فرق میکنند و دیگر نیاز های قبلی مرا براورده نمیکنند و مهم تر از ان من تغییر میکنم و نیازهای جدیدتری پیدا میکنم ک بازهم ادم های قبلی نیازهای مرا براورده نمیکنند


2.هراز چند گاهی لازم است همه چیز، همه چیز را از اول شروع کنم مخصوصا زندگی را


3.هیچ لزومی ندارد وقتم را با کسانی بگذرانم ک نه تنها هیچ سودی برای هم نداریم بلک بهم ضرر میرسانیم ب عبارتی تعداد دوست های مجازی را ب صفر کاهش دهم


4.درست است دردناک ترین قسمت زندگی عادت کردن هایمان ب یکدیگر است اما این حقیقتی است گریزناپذیر و من برای دیگران عادی میشوم یا همان دخترک شگفت انگیز قبل نیستم و این ابدا ناراحت کننده نیست


5.عبور کنم عبور کنم عبور کنم از همه چیز، بگذارم زندگی در من جریان پیدا کند، ن از چیزی فرار کنم ن بخواهم ک چیزی را برای همیشه نگه دارم، زندگی درک همین عبور کردن است


6. هیچ چیز راحت ب دست نمیاید... شما برای ب دست اوردن لازمست روح خودرا درگیر کنید، لارمست ناراحت و ناامید شوید، لازمست روحتان شکنجه ببیند لازمست این درگیری را دیگران در شما احساس کنند و این تنها یک دلیل دارد ان چیز ب دست اوردنی انقدر ارزش دارد ک من مجبور باشم روحم را انبساط دهم و این انبساط دردناک است


7.از ادم ها بت هایی برا پرستش نسازم، همه عیب دارند، ادم هارا با تمام عیب هایشان دوست داشته باشم ن با بت هایی ک از ان ها در ذهنم ساخته ام هیچکس کامل نیست و ساختن بت هایی برای پرستش از ادم ها هم ان ها و هم خودم را ازار میدهد


8.هرگز هرگز هرگز تمام خودم را حتی برای نزدیک ترین ادم ها بیرون نریزم بالاخره انها باید یک فرقی با خودم داشته باشند


9.گاهی در دوستی ها ب نقطه ای میرسیم ک دیگر هیچ وجه مشترکی بینمان نیست، همانجا این رابطه را با تمام روزهای خوشش کنار بگذارم(شاید این برداشت دیگری از مورد اول باشد).



10.همیشه کاری را انجام دهم ک فکر میکنم درست است، همه ما اشتباه میکنیم و اگر اشتباه نمیکردم هرگز این 10 نکته را یاد نمیگرفتم


پ ن: فک کنم هرروز باید بخونمشون ک یادم بمونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۲۶
میم. طرار

در خانه مادری مردسالاری عجیبی حاکم بود...

بچه ها در سه سالگی یادمیگرفتند ک باید از پدربزرگ حساب ببرند...

کوچک و بزرگ یادگرفته بودند چگونه ب او احترام بگذارند...

پدربزرگ زندگی خیلی سختی را پشت سر گذاشته و فکر میکنم هیچ انسانی ب اراده او وجود نداشته باشد


پدربزرگ امروز ب بیمارستان رفته بود تا ب او خون تزریق شود، میلرزید، پیری از صورتش نمایان بود، پیرمردی ک جلوی ما نشسته بود هیچ شباهتی ب پدربزرگ پرابهتمان نداشت


این زندگی بیرحمانه غمناک است

این زندگی همه مارا خواهد بلعید



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۲۳
میم. طرار

انقد ک من اختلالات روحی روانی دارم، میشه ازم ب عنوان پایان نامه برا کل دانشجوای ی کلاس روانشناسی استفاده کرد...


پ ن: اون ویدیوعه ک نامجو توش میگ همین دیگ... حالم خوب نیس همین

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۹
میم. طرار

چرا هیچوقت از جایگاه فعلیم راضی نیسم

درحالیک تا چن وقت پیش خودمو براش پاره، پوره کردم!



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۸
میم. طرار


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه ای، هزاری، تو چراغ خود برافروز     

 استاد نون این شعر را فرستاد 

باخودم گفتم چقدر یک ادم میتواند از همه جا بیخبر باشد ک این بیت مولانا را باورکند...

با او مخالفت کردم... گفتم ک نمیشود... او با من مخالفت کرد گفت ک میشود...

بحث کردیم و راضی نشدم ک میشود... بحث تمام شد و باور نکردم ک میشود


اما 

استاد نون هنوز هم دارد چراغ های خودش را روشن میکند...


او نمونه کوچکی از یک جامعه ارمانی را برایمان ساخت.‌‌.. جامعه ای ک یاد میداد ادم هایی را ک قبول نداریم دوست داشته باشیم


ما دیگر بحث نکردیم 

چون او 

او این هزار بودن را برای ما زندگی کرد...

او ب من نشان داد، هزار بودن را


و انسان همیشه درسی را خوب یادمیگیرد ک با تمام وجود فهمیده باشد


استاد نون چیزهای زیادی ب من یاد داد...

اما مهم ترین چیزی ک ب من هدیه کرد، باور بود...

چیزی ک ادم های دیگر ذره ذره انرا در من خشکانیده بودند...



پ ن: تعداد مهربان های دنیا کم است... همانهایی ک مهربانیهایشان را سمت اطرافیانشان سرازیر میکنند... همان هایی ک دنیا را جای بهتری برای زندگی میکنند... همانهایی ک جای قضاوت، درک میکنند... بیاییم ب انها بپیوندیم




۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۴۹
میم. طرار

میشه خودت بیای؟!

من اگ ادم بودم، نمیرفتم..‌.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۷
میم. طرار

اونقد بهم بد کرده ک انگار مایل هاست باهم فاصله داریم...

دیگ نمیتونم حتی نگاهش کنم باور میکنی؟!

چرا با من اینطور بودی ک الان پشیمون باشی؟! ک الان وقتی بهت فکر کنم جز خاطرات عذاب اور زندگیم باشی؟! 

پ ن۱:  اینک وقتی ی فیلم پخش میشه تو بدونی اون بازیگره نیکول کیدمنه چیز بدیه؟!

پ ن۲: چقد پست میذارم، چقد بد میخابم، چقد کسل شدم، چقد همش پا این نت بیصاحاب شدم

پ ن۳: چرا عقاید یک دلقکو تموم نمیکنم؟! :((

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۵
میم. طرار