برای داروگ...

نام وبلاگ برگرفته از وبلاگ قبلی من میباشد
اما کاربردش کاملن متفاوت است :
اینبار ب عنوان نام فرزندم...
فرزندی ک هنوز زاده نشده و شاید هرگز زاده نشود...
اولن برای اینکه بداند جنسیت او هرگز برایم مهم نخاهد بود
دوم اینکه حتی اگر ب اندازه ی یک قورباغه ی درختی زشت باشد دوستش خواهم داشت
و سوم پیام اور باران خواهد بود...
البته شاید من هرگز بچه دار نشوم یا هرگز ازدواج نکنم دراینصورت شاید این وبلاگ را نشان برادر زاده ام دادم یا نمیدانم هرفرد دیگری ک هنوز زاده نشده ...!

آخرین مطالب

فقط منتظرم ببینم تهش چی میشه....


تهش چی میشه؟!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۴
میم. طرار

درس هایی ک این مدت زندگی ب من یاد داد:


1. عمق رابطه من با ادم ها درزندگی با گذشت زمان فرق میکند، ب دو دلیل: ادم ها فرق میکنند و دیگر نیاز های قبلی مرا براورده نمیکنند و مهم تر از ان من تغییر میکنم و نیازهای جدیدتری پیدا میکنم ک بازهم ادم های قبلی نیازهای مرا براورده نمیکنند


2.هراز چند گاهی لازم است همه چیز، همه چیز را از اول شروع کنم مخصوصا زندگی را


3.هیچ لزومی ندارد وقتم را با کسانی بگذرانم ک نه تنها هیچ سودی برای هم نداریم بلک بهم ضرر میرسانیم ب عبارتی تعداد دوست های مجازی را ب صفر کاهش دهم


4.درست است دردناک ترین قسمت زندگی عادت کردن هایمان ب یکدیگر است اما این حقیقتی است گریزناپذیر و من برای دیگران عادی میشوم یا همان دخترک شگفت انگیز قبل نیستم و این ابدا ناراحت کننده نیست


5.عبور کنم عبور کنم عبور کنم از همه چیز، بگذارم زندگی در من جریان پیدا کند، ن از چیزی فرار کنم ن بخواهم ک چیزی را برای همیشه نگه دارم، زندگی درک همین عبور کردن است


6. هیچ چیز راحت ب دست نمیاید... شما برای ب دست اوردن لازمست روح خودرا درگیر کنید، لارمست ناراحت و ناامید شوید، لازمست روحتان شکنجه ببیند لازمست این درگیری را دیگران در شما احساس کنند و این تنها یک دلیل دارد ان چیز ب دست اوردنی انقدر ارزش دارد ک من مجبور باشم روحم را انبساط دهم و این انبساط دردناک است


7.از ادم ها بت هایی برا پرستش نسازم، همه عیب دارند، ادم هارا با تمام عیب هایشان دوست داشته باشم ن با بت هایی ک از ان ها در ذهنم ساخته ام هیچکس کامل نیست و ساختن بت هایی برای پرستش از ادم ها هم ان ها و هم خودم را ازار میدهد


8.هرگز هرگز هرگز تمام خودم را حتی برای نزدیک ترین ادم ها بیرون نریزم بالاخره انها باید یک فرقی با خودم داشته باشند


9.گاهی در دوستی ها ب نقطه ای میرسیم ک دیگر هیچ وجه مشترکی بینمان نیست، همانجا این رابطه را با تمام روزهای خوشش کنار بگذارم(شاید این برداشت دیگری از مورد اول باشد).



10.همیشه کاری را انجام دهم ک فکر میکنم درست است، همه ما اشتباه میکنیم و اگر اشتباه نمیکردم هرگز این 10 نکته را یاد نمیگرفتم


پ ن: فک کنم هرروز باید بخونمشون ک یادم بمونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۲۶
میم. طرار

در خانه مادری مردسالاری عجیبی حاکم بود...

بچه ها در سه سالگی یادمیگرفتند ک باید از پدربزرگ حساب ببرند...

کوچک و بزرگ یادگرفته بودند چگونه ب او احترام بگذارند...

پدربزرگ زندگی خیلی سختی را پشت سر گذاشته و فکر میکنم هیچ انسانی ب اراده او وجود نداشته باشد


پدربزرگ امروز ب بیمارستان رفته بود تا ب او خون تزریق شود، میلرزید، پیری از صورتش نمایان بود، پیرمردی ک جلوی ما نشسته بود هیچ شباهتی ب پدربزرگ پرابهتمان نداشت


این زندگی بیرحمانه غمناک است

این زندگی همه مارا خواهد بلعید



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۲۳
میم. طرار

انقد ک من اختلالات روحی روانی دارم، میشه ازم ب عنوان پایان نامه برا کل دانشجوای ی کلاس روانشناسی استفاده کرد...


پ ن: اون ویدیوعه ک نامجو توش میگ همین دیگ... حالم خوب نیس همین

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۹
میم. طرار

چرا هیچوقت از جایگاه فعلیم راضی نیسم

درحالیک تا چن وقت پیش خودمو براش پاره، پوره کردم!



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۸
میم. طرار


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه ای، هزاری، تو چراغ خود برافروز     

 استاد نون این شعر را فرستاد 

باخودم گفتم چقدر یک ادم میتواند از همه جا بیخبر باشد ک این بیت مولانا را باورکند...

با او مخالفت کردم... گفتم ک نمیشود... او با من مخالفت کرد گفت ک میشود...

بحث کردیم و راضی نشدم ک میشود... بحث تمام شد و باور نکردم ک میشود


اما 

استاد نون هنوز هم دارد چراغ های خودش را روشن میکند...


او نمونه کوچکی از یک جامعه ارمانی را برایمان ساخت.‌‌.. جامعه ای ک یاد میداد ادم هایی را ک قبول نداریم دوست داشته باشیم


ما دیگر بحث نکردیم 

چون او 

او این هزار بودن را برای ما زندگی کرد...

او ب من نشان داد، هزار بودن را


و انسان همیشه درسی را خوب یادمیگیرد ک با تمام وجود فهمیده باشد


استاد نون چیزهای زیادی ب من یاد داد...

اما مهم ترین چیزی ک ب من هدیه کرد، باور بود...

چیزی ک ادم های دیگر ذره ذره انرا در من خشکانیده بودند...



پ ن: تعداد مهربان های دنیا کم است... همانهایی ک مهربانیهایشان را سمت اطرافیانشان سرازیر میکنند... همان هایی ک دنیا را جای بهتری برای زندگی میکنند... همانهایی ک جای قضاوت، درک میکنند... بیاییم ب انها بپیوندیم




۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۴۹
میم. طرار

میشه خودت بیای؟!

من اگ ادم بودم، نمیرفتم..‌.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۷
میم. طرار

اونقد بهم بد کرده ک انگار مایل هاست باهم فاصله داریم...

دیگ نمیتونم حتی نگاهش کنم باور میکنی؟!

چرا با من اینطور بودی ک الان پشیمون باشی؟! ک الان وقتی بهت فکر کنم جز خاطرات عذاب اور زندگیم باشی؟! 

پ ن۱:  اینک وقتی ی فیلم پخش میشه تو بدونی اون بازیگره نیکول کیدمنه چیز بدیه؟!

پ ن۲: چقد پست میذارم، چقد بد میخابم، چقد کسل شدم، چقد همش پا این نت بیصاحاب شدم

پ ن۳: چرا عقاید یک دلقکو تموم نمیکنم؟! :((

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۵
میم. طرار

اینک خودمان را دوست داشته باشیم اموزش میخاهد

اینک به عقب بازنگردیم و خودمان را تحقیر و سرزنش نکنیم، اموزش میخاهد

اینک بلد باشیم حالمان را خوب کنیم وقتی درونمان غوغاست، اموزش میخاهد

اینک چطور با تنهایی هایمان کناربیاییم اموزش میخاهد

اینک چطور شب هایی ک تا دیروقت بیداریم را سرکنیم اموزش میخاهد

و حتی اینک گاهی دلمان ب حال خودمان بسوزد و برای خودمان گریه کنیم هم اموزش میخاهد...

چیزی ک نسل ان ها از ما ساخت یک مشت خیال پرداز دارای اختلال شخصیتی حاد بود...

چیزهایی ک هرگز ب دردمان نخاهد خورد را خوب یادگرفتیم

خسته ام ب اندازه ی تمام این سالها خسته ام، ب اندازه تمامشان بغض دارم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۵۸
میم. طرار

درصدامو پرسید گفتم، گفت ریاضیت خیلی خوبه.‌.. گفتم اره تو اختصاصیا فقط ریاضیم خوبه... گف نیمکره راستت فعاله، زبان نیمکره چپه...

گفتم درسته زبان دوس دارم و زود میتونم وارد بازار کار شم ولی همش ب خاطر زبان نیس، گفتم هنر دوس دارم و بیشتر از اینک دوس داشته باشم بهش احتیاج دارم...

گفت کنکور هنر... گفتم نمیشه اختصاصیا هنرو بلد نیسم، هنر رتبه زیر صد میخاد

گفت عکاسی غیر مهم و غیر ضروریه بذارش کنار، مخالفت کردم

گفت تو فقط ب هنر پناه اوردی از فشار کنکور 

گفت بچه های باهوش باید تخصصی بخونن! (من ب این جمله و جملات مشابه الرژی دارم)زبانو همه میتونن بخونن ولی رشته های تجربی رو نه!

گفت ب بافت و ارزش فک کن، گفت بافت خانواده س، پرسید خونوادت موافقن؟! گفتم نه زیاد

از مقایسع شدن گف، مقایسه شدن با بچه های همکلاسی دبیرستان، گف چن تا قبولی داشتین؟! گفتم هیجده تا

گفتم عکاسی و هنر فقط پناه نیست فکر میکنم بتونم چیز خوبی از اب دربیام گفت طبیعیه جایگاه هوش ریاضی درمغز کنار هنره ولی مگ نمیشه عکاسی رو بعدا ادامه داد؟!

حرفی نزدم ی مرسی بلند گفتم و اینک باید بیشتر فکر کنم 

ادم باهوشی بود، شایدم با تجربه...حرفش این بود ک شاید الان از انتخابت راضی باشی اما بعدا پشیمون میشی، زبان تهش رو ک بری تدریسه راست میگفت ته زبان تدریس بود اما ی جایی کاپیتان تیم ملی فوتسال زنان وقتی توسط همسرش از رفتن ب مسابقه منع شده بود گف فوتبال برا من ی روزی تموم میشه اما زن بودن تا وقتی زندم باهامه... من نمیتونسم براش توضیح بدم چرا زبان! نمیتونسم توضیح بدم چ برنامه ای برا ایندم دارم ولی از وقتی از اونجا اومدم ی چیزی تو سرم مث صدای زنگ تو مغزم میزنه ک نکنه من دارم همه راه هارو اشتباه میرم؟!

انقد ک من دارم خودمو عقب میکشم، جلو میبرم، میزنم ب درو دیوار قشنگ ملومه همه رو خسه کردم!


پ ن: از زندگی میخام یخورده ارومم بذاره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۰۶
میم. طرار